سلام شازده! میخوام مرد و مردونه یکمیخلوت کنم با خودم میخوام یکمیفکر کنم...شازده باورت میشه دلم واسه زندگی خوشبینانهی قبلیم تنگ شده؟ آره تنگ شده! میخوام تلاش کنم یکمیدور شم نه به خاطر اینکه کسی اذیتم کرده. نه! اتفاقا خیلیم حالم خوبه با مامان سریال دیدیم با بابا حرف زدیم با پریسا همش مسخره بازی درمیارم...تنها کسی که ازش عصبانیم خودمم... خود خرم...چونکه هنوزم تورو چک میکنم چونکه زیادی حرفای الکی میزنم چونکه درس نمیخونم و هر کاری میکنم که به آینده فکر نکنم و خب اینجوری خودمو دوس ندارم...کدوم آدمیخودشو وقتی با یه گونی سیب زمینی فرق نداره دوست داره؟؟؟ چه تو باشی چه تو نباشی چه فوق بخونم چه نخونم چه کارم خسته کننده باشه چه نباشه زندگی پیش میره حتی اگه کسی که باهاش زندگی میکنمو با تو مقایسه کنم زندگی ادامه داره...قبل ترا خیلی منتظرت بودم که باهم حرف بزنیم اما الان مطمئن نیستم اگه آینده رو نتونم ببینم...اگه خودمو آماده کنم که از بهمن آدمای دیگهای بیان که آینده امو با یکیشون بسازم...شجاعت میخواستیم ما که من نداشتم...نه بخوایم منطقیم باشیم فقط شجاعت نباشه شاید...که میدونم تو شجاع بودی...
خلاصه که باید یه چند وقتی خلوت کنم و زیاد بنویسم حالا اگه حالشو داشتم اینجا اپدیت میکنم نداشته باشم تو دفترم مینویسم برات...
پ.ن: دیشب زلزله اومد و واقعا جذاب بود=) نگران شدن حس خوبیه...نه اینکه کلا خوب باشه اما از این بی حسی طولانی بهتره...